سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

رسول اکرم صل الله علیه و آله:

آیا به شما بگویم که چعا مومن، مومن نامیده شده است؟

چون جان و مال مردم از تعرض او در امان است.  (بحار ج 67 ص 60)

امام صادق علیه السلام:

از نشانه های ایمان حقیقی این است که حق را هر چند به زیان تو باشد بر باطل، هر چند به سود تو باشد، ترجیح دهی. (بحار ج 70 ص 106)

 

جمله ها و نکته ها ص 4 - 3




تاریخ : چهارشنبه 92/2/25 | 11:7 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

((واذا بتلى ابراهیم ربه کلمات فاتمهن ))
((هنگامى که پروردگار حضرت ابراهیم را با کلماتى امتحان فرمود و آن کلمات را تمام کرد)) همانطوریکه در آیه قبل گفته شد که مقصود از کلمات چیست ، در این آیه نیز مراد از کلمات عبارتند از رسول اکرم (ص )، امیرالمؤ منین ، حضرت صدیقه و حسنین سلام الله علیهم .
در این باره ((مفضل بن عمر)) یکى از بزرگان صحابه حضرت صادق سلام الله علیه ، که حکیم ، فیلسوف و فقیهى فوق العاده است ، روایتى از آن حضرت نقل مى کند و مى گوید:
قول الله عزوجل ((و اذا بتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن ))ما هذه الکلمات ؟ قال هى الکلمات التى تلقیها آدم من ربه فتاب علیه ، و هو انه قال : اسالک بحق محمد و على و فاطمه والحسن والحسین الا تبت على ، فتاب الله علیه ، انه هو التواب الرحیم . قلت له : یا بن رسول الله فما یعنى عزوجل بقوله : ((فاتمهن ))؟ قال یعنى : اتمهن الى القائم اثنى عشر اماما تسعة من ولد الحسین علیهم السلام ))
از حضرت صادق سلام الله علیه معنى آیه شریفه (واذا بتلى ابراهیم ربه بکلمات ) را پرسیدم که مقصود خداى تعالى از این کلمات چیست ؟ فرمود:
این کلمات ، همان کلمات است که حضرت آدم ، از خداى تعالى فرا گرفت و چنین عرض کرد:
((پروردگارا، به حق محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسین از تو درخواست مى نمایم که توبه مرا بپذیرى ، پس توبه اش مورد قبول واقع گردید، بدرستیکه خدا، بسیار توبه پذیر و مهربان است ))
مفل بن عم )) مى گوید، سپس از حضرت صادق (ع ) پرسیدم مقصود خداى تعالى از (اتمهن ) در این آیه چیست ، فرمود:
یعنى نام نه امام اگر دیگر از اولاد حسین بن على (ع ) تا قائم آل محمد(ع ) را به پنج تن محلق نمود لذا کلماتى که حضرت ابراهیم به وسیله آنها آزموده شد، جامع تر، بالاتر، عالى تر، از کلماتى است که حضرت آدم (ع ) فرا گرفت .
این کلمات همان است که حضرت صادق سلام الله علیه ، در رواتى مى فرماید: ((نحن الکلمات )) یعنى مائیم آن کلمات که خدا در قرآن به آنها اشاره مى فرماید. چهارده معصوم (ع ) را از این جهت ((کلمه )) نامیده اند که نامهاى آنها در عرش نوشته شده است و همچنین به ملاحظه آن کلمه اى است که دوبار بر شانه آنان نقش بسته است یک بار در رحم مادر و بار دوم بعد از ولادت .
هنگامى که نطفه امام سلام الله علیه منعقد مى شود، بعد از دمیده شدن روح ، بر دوش او نوشته مى شود:
((و تمت کلمة صدقا و عدلا، لا مبدل لکماته ))
((از روى راستى و عدالت کلمه پرورگارت به حد کمال رسید، هیچکس تبدیل و تغییر کلمات خدائى نتواند کرد)) وقتى که امام سلام الله علیه از مادر متولد مى شود، آنگاه نیز بر شانه چپش آیه مذکور نقش مى بندد و درباره این کلمات است که حضرت ولى عصر سلام الله علیه در دعاى رجبیه اش مى فرماید:
((لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک ، بدوها منک و عودها الیک ، اعضاد و اشهاد و مناة و ادواد و حفظة و رواد...))
هرگز امکان ندارد اشخاص که در منطق وحى ، ((کلمات الهى )) نامیده شوند، و انبیاء به آنان متوسل شده باشند، ولى خودشان عارى از ولایت باشند، و حضرت صدیقه سلام الله علیها نیز داخل این کلمات است ، جزء این کلمات است که (معرفت ) آنها را به حضرت آدم ، به حضرت موسى ، به حضرت عیسى و سایر انبیاء آموخته اند، و همه انبیاء به آنان متوسل شده اند و باز تکرار مى کنیم ، هرگز معقول نیست که کسى ((کملة الله )) باشد، و انبیا به او توسل کنند، ولى مقام ولایت نداشته باشد. لذا این آیه هم از آیاتى است که مى توان از آن را اثبات مقام ولایت حضرت صدیقه سلام الله علیها استفاده کرد.


منبع: فاطمة الزهرا علیهاسلام تألیف علامه امینی




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 11:10 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

رسول اکرم صل الله علیه و آله:

دروغ، دری از درهای نفاق است. (کنزالعمال ج3 ص 621)

رسول اکرم صل الله علیه و آله:

شخص دروغگو، دروغ نمی گوید، مگر به خاطر حقادتی که در خود احساس می کند. (کنزالعمال ج3 ص 625)

امام علی علیه السلام:

زیاد دروغ گفتن انسان، شکوه او را می برد. (غرر الحکم: ح 7100)

 

جمله ها و نکته ها ، ص 11 - 9




تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 11:3 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

خطبه اى از آن حضرت (علی علیه السلام ) معروف به خطبه شقشقیه :
آگاه باشید. به خدا سوگند که ((فلان )) خلافت را چون جامه اى بر تن کرد و نیک مى دانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب . سیلها از من فرو مى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست . پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم . در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم ، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤ من ، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید. دیدم ، که شکیبایى در آن حالت خردمندانه تر است و من طریق شکیبایى گزیدم ، در حالى که ، همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش ‍ رفته ، و استخوان در گلویش مانده باشد. مى دیدم ، که میراث من به غارت مى رود.
تا آن ((نخستین )) به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت .

شتان ما یومى على کورها
و یوم حیان اخى جابر(3)

((چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر)).
اى شگفتا. در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى خواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست . بنگرید که چسان دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس ‍ خلافت را به عرصه اى خشن و درشتناک افکند، عرصه اى که درشتى اش پاى را مجروح مى کرد و ناهموارى اش رونده را به رنج مى افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش ‍ خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى کشید، بینى اش مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى کرد، سوار خود را هلاک مى ساخت . به خدا سوگند، که در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى . هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم اعراض از حق . و من بر این زمان دراز در گرداب محنت ، شکیبایى مى ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى پنداشت . بار خدایا، در این شورا از تو مدد مى جویم . چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى نهادند یا بال زده فرا مى پریدند، من راه مخالفت نمى پیمودم و با آنان همراهى مى نمودم . پس ، یکى از ایشان کینه دیرینه اى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت که به داماد خود گرایش یافت . و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم .
آنگاه ((سومى )) برخاست ، در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستورى که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران ، گیاه بهارى را. تا سرانجام ، آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت . و شکمبارگیش به سر درآوردش .
بناگاه ، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده اند، انبوه چون یالهاى کفتاران . گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند. اما، هنگامى که ، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى ، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى گوید: ((سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى جویند و نه فساد مى کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است )).(4)
آرى ، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.
بدانید. سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اگر انبوه آن جماعت نمى بود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى کرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مى افکندم و رهایش ‍ مى کردم و در پایان با آن همان مى کردم که در آغاز کرده بودم . و مى دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارج تر است .
چون سخنش به اینجا رسید، مردى از مردم ((سواد)) عراق برخاست و نامه اى به او داد.
على (ع ) در آن نامه نگریست . چون از خواندن فراغت یافت ، ابن عباس گفت : یا امیرالمؤ منین چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مى گرفتى . فرمود: هیهات ابن عباس ، اشتر خشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس ، به جاى خود بازگشت .(5) ابن عباس گوید، که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیرالمؤ منین نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود.
معنى سخن امام که مى فرماید: ((کراکب الصعبة إ ن اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم )) این است ، که اگر سوار، مهار شتر را بکشد و اشتر سر بر تابد بینى اش پاره شود و اگر با وجود سرکشى مهارش را سست کند، سرپیچى کند و سوارش نتواند که در ضبطش ‍ آورد. مى گویند: ((اشنق الناقة )) زمانى که سرش ‍ را که در مهار است بکشد و بالا گیرد. ((شنقها)) نیز به همین معنى است و ابن سکیت صاحب اصلاح المنطق چنین گوید. و گفت : ((اشنق لها)) و نگفت : ((اشنقها)) تا در برابر جمله ((اسلس لها)) قرار گیرد گویى ، امام (علیه السلام ) مى فرماید: اگر سر را بالا نگه دارد او را به همان حال وامى گذارد. و در حدیث آمده است که رسول (صلى اللّه علیه و آله ) سوار بر ناقه خود براى مردم سخن مى گفت و مهار ناقه را باز کشیده بود (شنق لها) و ناقه نشخوار مى کرد. (از این حدیث معلوم مى شود که شنق و اشنق به یک معنى است .) و شعر عدى بن زید عبادى هم که مى گوید:
شاهدى است که اشنق به معنى شنق است .
معنى بیت (از فیض ) : شترهاى سرکشى که زمامشان در دست ما نبوده رام نیستند، بد شترهایى هستند.

نهج البلاغه خطبه سوم




تاریخ : چهارشنبه 92/2/18 | 7:50 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

خطبه اى از آن حضرت (ع ) که فصیح ترین کلام حضرت است و در آن مردم را موعظه مى کند
در تاریکى ، راه خود را به هدایت ما یافتید و بر قله عزّت و سرورى فرا رفتید و از شب سیاه گمراهى به سپیده دم هدایت رسیدید. کر باد، گوشى که بانگ بلند حق را نشنود؛ که آنکه بانگ بلند را نشنود، آواز نرم چگونه او را بیاگاهاند. هر چه استوارتر باد، آن دل که پیوسته از خوف خدا لرزان است . من همواره در انتظار غدر و مکر شما مى بودم و در چهره شما نشانه هاى فریب خوردگان را مى دیدم . شما در پس پرده دین جاى کرده بودید و پرده دین بود که شما را از من مستور مى داشت ؛ ولى صدق نیت من پرده از چهره شما برافکند و قیافه واقعى شما را به من بنمود. براى هدایت شما بر روى جاده حق ایستادم ، در حالى که ، بیراهه هاى ضلالت در هر سو کشیده شده بود و شما سرگردان و گم گشته به هر راهى گام مى نهادید. تشنه بودید و، هر چه زمین را مى کندید به نم آبى نمى رسیدید. امروز این زبان بسته را گویا کرده ام ، باشد که حقایق را به شما بگوید. در پرتگاه غفلت سرنگون شود، اندیشه کسى که به خلاف من ره مى سپرد، که من از آن روز که حق را دیده ام ، در آن تردید نکرده ام . اگر موسى (ع ) مى ترسید، بر جان خود نمى ترسید، بلکه از چیرگى نادانان و گمراهان مى ترسید.
امروز از ما و شما یکى بر راه حق ایستاده و یکى بر باطل . آنکه به یافتن آب اطمینان دارد، هرگز، از تشنگى هلاک نمى شود.

خطبه 4 نهج البلاغه




تاریخ : چهارشنبه 92/2/18 | 7:48 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت علی علیه السلام:

مردم دورو در دریاهای فتنه ها فرو رفته اند و از سنتها (احکام پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله) چشم پوشیده بدعتها را گرفته اند و مومنین کناره گیری کرده خاموش نشسته اند ، و دروغگویان گمراه گویا شده اند. ما اهل بیت (از جهت قرب  و نزدیکی حضرت رسول) چون پیراهن (تن او) هستیم، و اصحاب (آن بزرگوار) می باشیم و ما خزانه داران و درها(ی علوم و معارف) هستیم و داخل خانه نمی توان شد مگر از درهای آنها، پس کسی را که از غیر درها وارد خانه ها شود دزد می نامند.

قسمتی از خطبه  153 - نهج البلاغه




تاریخ : دوشنبه 92/2/9 | 11:56 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

باید از قرآن دلیل بیاورى و الا گردنت را مى زنم


حجاج بن یوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملک در کوفه ) بوده و با شیعیان و یاران امیرالمؤ منین على علیه السلام دشمنى بسیار داشت و حتى ظن شیعه و طرفدار على علیه السلام بودن در مورد یک نفر کافى بود که حجاج او را به قتل برساند. عامر شعبى مى گوید: شبى حجاج مرا طلبید، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان در کنار مسند او سفره اى چرمین دیدم پهن شده (رسم بود که افراد را روى آن مى کشتند) و شمشیر تیزى در کنار آن بود. سلام کردم ، جواب سلام مرا داد و گفت :
نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم . و مرا در کنار خود نشاند. سپس ‍ به یکى از دژخیمان اشاره کرد، او رفت و مردى را که با طناب و زنجیر بسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانید. آنگاه حجاج به من رو کرد و گفت : این شیخ (سعید بن جبیر) مى گوید: حسن و حسین دو پسر پیامبر صلى الله علیه و آله هستند. باید از قرآن در این باره دلیل بیاورد و گرنه هم اکنون (با این شمشیر روى این چرم ) سرش را از بدنش جدا مى سازم .
گفتم : لازم است که او را زنجیر و بند آزاد سازید که اگر دلیل از قرآن آورد آزاد شود و گرنه با این شمشیر نمى توان که زنجیر را قطع کرد. خواه و ناخواه باید این زنجیرها را از بدنش جدا کرد و آنگاه او را کشت ، حجاج دستور داد بند و زنجیر را از بدن او جدا کردند. خوب به او نگاه کردم ، ناگهان دیدم سعید بن جبیر مفسر قرآن و یار و شاگرد خاص امام سجاد علیه السلام است اندوهگین شدم و با خود گفتم : چگونه مى توان در مورد اینکه حسن و حسین علیه السلام پسران پیامبر صلى الله علیه و آله هستند استدلال کرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند شد که به سعید مى گفت : دلیل خود را از قرآن در مورد اینکه حسن و حسین پسران پیامبر صلى الله علیه و آله هستند چنانکه ادعا مى کنى بیاور، و گرنه گردنت را مى زنم . سعید گفت : به من مهلت بده . حجاج چند لحظه سکوت کرد و دگر بار گفت : دلیل خود را بیاور! سعید گفت : اندک مهلت بده . حجاج پس از لحظاتى ، براى سومین بار گفت : به تو مى گویم ، دلیل خود را از قرآن بیاور که چگونه مى توان گفت حسن و حسین دو فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله هستند؟ سعید اندکى فکر کرد و سپس گفت :
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصاحبین .
و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم ) و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را نیز قبلا هدایت کرده ایم و از فرزندان او (ابراهیم ) داود و سلیمان و ایوب و یوسف و هارون را (هدایت کردیم ) و این چنین نیکوکاران را پاداش ‍ مى دهیم و (همچنین ) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس ، هر کدام از صالحان بودند. 
پس از خواندن این آیات ، سعید پرسید: نام عیسى در این آیه به چه عنوان آمده است ؟!
حجاج گفت : به عنوان اینکه از ذریه (فرزندان ) ابراهیم است .
سعید گفت : با اینکه عیسى پدر نداشت در عین حال به عنوان ذریه (فرزند) ابراهیم علیه السلام به شمار آمده است ، زیرا عیسى فرزند مریم دختر ابراهیم بود، از این رو عیسى به عنوان فرزند ابراهیم خوانده شده بنابراین بطریق اولى ، مى توان گفت : حسن و حسین دو پسر پیامبر صلى الله علیه و آله هستند زیرا مادرشان دختر بدون واسطه پیامبر است .
حجاج از این استدلال دقیق و محکم قانع شد، دستور داد ده هزار دینار به سعید بن جبیر دادند و او را آزاد ساخت . شعبى مى گوید: وقتى صبح شد، با خود گفتم شایسته است نزد این (شیخ ) بروم و از محضرش معانى قرآن را بیاموزم . به سراغ او رفتم و او را در مسجد یافتم در حالى که دینارها را در کنارش تقسیم کرده و آنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا که دید فرمود: اینها همه به برکت حسن و حسین علیه السلام است ، اگر در یک مورد اندوهگین مى شویم ، هزاربار خشنود مى گردیم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.


منبع: سرگذشتهای تلخ و شیرین قران




تاریخ : دوشنبه 92/2/9 | 7:0 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

نکته اى ظریف  
          
زراره از امام صادق علیه السلام پرسید:
از کجا فهمیدید که در وضو به قسمتى از سر باید مسح کرد نه به همه آن ؟
امام علیه السلام در جواب وى فرمود:
لمکان الباء به جهت وجود باءکه در آیه وضو بکار رفته است و از ظاهر آن چنین بر مى آید که تنها مسح کردن قسمتى از سر لازم است نه تمام آن .

منبع: سرگذشتهای تلخ و شیرین قران




تاریخ : دوشنبه 92/2/9 | 12:44 صبح | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

هفتاد ساله اى حافظ کل قرآن شد
تقریبا 15 سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنیدم که پیرمرد هفتاد ساله اى به نام کربلایى محمدکاظم کریمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراک است ) که هیچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجید به او افاضه شده بطورى که تمام قرآن به طرز عجیبى که ذکر مى شود حافظ شده است . عصر پنج شنبه کربلایى محمدکاظم به زیارت امامزاده اى که در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود دو نفر سید بزرگوار را مى بیند که به او مى فرمایند: کتیبه اى را که اطراف حرم نوشته شده بخوان .
مى گوید: آقایان من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم . مى گویند: بلى ، مى توانى . پس از التفات و فرمایش آقایان حالت غیرطبیعى عارضش ‍ مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر که اهالى ده براى زیارت امامزاده مى آیند او را افتاده مى بینند، پس او را بلند کرده بخود مى آورند. به کتیبه مى نگرد مى بیند سوره جمعه است . تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بیند و هر سوره از قرآن مجید را که از او مى خواستند از حفظ به طور صحیح مى خوانده است و از جناب آقاى میرزاحسن ، نواده مرحوم میرزاى حجه الاسلام شنیدم که گفت : مکرر او را امتحان کردم هر آیه اى را که از او پرسیدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجیبتر آنکه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند یعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند و نیز فرمود کتاب تفسیر صافى در دست داشتم برایش باز کرده ، گفتم : این قرآن است و از روى خط آن بخوان . کتاب را گرفت چون در آن نظر کرد گفت : آقا تمام این صفحه قرآن نیست و روى آیه شریفه دست مى گذاشت و مى گفت : تنها این سطر از قرآن است یا این نیم سطر از قرآنست و هکذا و مابقى قرآن نیست . گفتم : از کجا مى گویى ؟ تو که سواد عربى و فارسى ندارى ؟ گفت : آقا کلام خدا نور است : این قسمت نورانى است و قسمت دیگرش تاریک است (نسبت به نورانیت قرآن ) و چند نفر دیگر از علماء اعلام را ملاقات کردم که مى گفتند: همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادتست و از مبداء فیاض به او چنین افاضه شده است .
در سالنامه نور دانش سال 1335 صفحه 223 عکس کربلایى محمدکاظم مزبور را چاپ کرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى ) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علماء را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا جایى که مى نویسد: از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن حفظ قرآن کربلایى ساروقى به دو دلیل ثابت مى شود:
1 - بیسوادى او که عموم اهالى ده به آن شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است . نگارنده شخصا از ساروقیهاى ساکن تهران تحقیق نمودم با اینکه موضوع بیسوادى او در جراید کثیرالانتشار چاپ و منتشر شده معذالک هیچکس تکذیب نکرده است .
2 - بعضى از خصوصیات حفظ قرآن او که از عهده تحصیل و درس ‍ خواندن خارج است به شرح زیر مى باشد:
1 - هرگاه یک کلمه عربى یا غیرعربى بر او خوانده شود فورا مى گوید در قرآن هست یا نیست .
2 - اگر یک کلمه قرآنى از او پرسیده شود فورا مى گوید در چه سوره و در کدام جزو است .
3 - هرگاه کلمه اى در قرآن مجید آماده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هرکدام را مى خواند. (10)
4 - هرگاه در یک آیه کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند بدون اندیشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.
5 - هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شوند محل هر کلمه را بدون اشتباه بیان مى کند.
6 - هر آیه یا کلمه قرآنى را که به او بدهند بلافاصله نشان مى دهد.
7 - هرگاه در یک صفحه عربى با غیرعربى یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود آیه را تمیز مى دهد که تشخیص آن براى اهل فضل نیز دشوار است .
این خصوصیات را خوش حافظه ترین مردم نسبت به یک جزء بیست صفحه فارسى نمى تواند داشته باشد تا چه رسد به 6666 آیه قرآنى . و پس ‍ از نقل شهادت چند نفر از علماء مى نویسد: موهبت قرآن کربلایى کاظم براى مردمى که فکر محدود خود را در چهار دیوارى مادیات محدود کرده و منکر ماوراء طبیعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدایت عده اى از گمراهان گردیده است ولى این امر با همه اهمیتش در نظر اهل توحید یک شعاع کوچک از اشعه بیکران افاضات خداوندى به وسیله انبیاء و سفراء حق به کرات به ظهور رسیده و در تواریخ ثبت و ضبط است ؛ در عصر حاضر نیز کسانى که به علت ارتباط و پیوند با مبداء تعالى ، صاحب کراماتى هستند وجود دارند که اهمیت آنان به مراتب از حافظ قرآن ما بیشتر است . نکته اى که در پایان این مقاله لازم است تذکر داده شود این است که در نتیجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى متدینین بازار شنیدم که چند سال قبل یعنى در زمان مرحوم حاج آقا یحیى ، مرد کورى به نام حاجى عبود به مسجد سید عزیزالله رفت و آمد داشت که در عین کورى حافظ قرآن با خصوصیات کربلایى ساروقى بود، او نیز محل آیه را در عین کورى نشان مى داد و براى مردم با قرآن استخاره مى کرد...
مى گویند روزى کتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجید را به او دادند تا استخاره کند فورا آن را پرت کرد و عصبانى شد و گفت : این قرآن نیست . در مجلسى که حافظ قرآن حضور داشت جناب آقاى ابن الدین استاد محترم دانشگاه خصوصیات حاجى عبود را تائید نموده و اظهار کردند که نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى ملاقات و آزمایش کرده اند.
اینها از آثار قدرت حق است که گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است . ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم

منبع: سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن




تاریخ : دوشنبه 92/2/9 | 12:41 صبح | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه از قبل...

عمر عبدالوافی [وهابی]:

باید بررسی کنیم که سخن شما اشکال وارده ما را برطرف می کند یا نه، لکن اشکال دیگری که هست این است که اعتقاد به شفاعت موجب جرأت به گناه می شود و اثر تربیتی منفی دارد. یعنی هر کسی به خاطر اینکه شفاعتی در کار است، مشکل گناه را حل شده تلقی می کند.


علی عبدالله [شیعه اثنی عشری]:

آقایان محترم! یک چیز را نباید از نظر دور داشت. این طور نیست که پیامبر صل الله علیه و آله از دم هر که را از امت اوست شفاعت کند. پس برای انسان جای نگرانی باقی است و کسی که نمی داند آیا شفاعت پیامبر به او می رسد یا خیر، نمی تواند با خیال راحت گناه کند.

وانگهی شفاعت مال صحنه قیامت است و نسبت به عذاب های برزخی وعده شفاعت داده نشده است و بسیاری در عذاب برزخی گرفتار می شوند و پاک می گردند امام صادق علیه السلام فرمود: شفاعت مال قیامت است، برای برزخ خود فکری بکنید. (تفسیر نورالثقلین، ج3، ص533)

بنابراین، نظر به اینکه در برزخ شفاعتی در کار نیست و زمان ماندگاری در برزخ نامعلوم است که چند هزار سال باشد، این یک امر رعب آور است و در قیامت نیز گرچه شفاعت وجود دارد ولی مجرم یقین ندارد که آیا او شرایط شفاعت شدن را دارد یا نه؟ پس به سود و مصلحت اوست که ترک گناه کند. زیرا در آنجا دسترسی به شفیعان کار آسانی نیست. بنابراین مسئله جرأت به گناه منتفی است.


کاتب عثمان [حنفی]:

جناب علی عبدالله راست می گویند. این گونه اعتقاد به شفاعت کسی را جری نمی کند. به علاوه شما این اشکال را در باب توبه نیز باید مطرح کنید چرا که وعده پذیرش توبه جرأت به گناه را افزایش می دهد، چرا در آنجا این اشکال را مطرح نمی کنید؟


ادامه دارد...

حق با کیست؟ ص24-23





تاریخ : جمعه 92/2/6 | 10:35 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

  • ایران موزه | پاپو مارکت | بک لینک