سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

خوش برخوردى  
مردى به پیامبر صلى اللّه علیه و آله عرض کرد یا رسول اللّه من اقوامى دارم که با آنها صله ارحام مى کنم اما آنها با من قطع رابطه کرده اند. من به آنها احسان مى کنم اما آنها با من بدرفتارى مى کنند، من بر بدیهاى آنها حلم مى ورزم اما آنها بر من جهالت مى کنند.
حضرت فرمود: اگر آن گونه باشد که تو مى گوئى گویا رنج و ناراحتى که از برخورد خوب تو به آنها مى رسد دردناکتر است و تا تو در چنین حالى باشى خداوند پشتیبان تو خواهد بود. 
بر خورد با مردم  
رد حالى که پیامبر صلى اللّه علیه و آله عازم میدان جنگ بود عربى به محضر او رسید و رکاب شترش را گرفت و گفت : یا رسول اللّه : علمى را به من بیاموز که سبب رفتم به بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار کن که دوست دارى با تو آن گونه رفتار کنند. و از رفتار با آنها که خویشاوند تو نیست بپرهیز. 
کلیدى بى نیازى  
مردى از اصحاب پیامبر صلى اللّه علیه و آله به سخنى معیشت گرفتار شد. همسرش به او گفت : اى کاش به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله مى رفتى و از او چیزى رد خواست مى کردى .
مرد تنگدست به خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و آله آمد و و حضرت از او را مشاهده کرد فرمود: هر کسى از ما بخواهد به او عطا خواهیم کرد و هر کس بى نیازى جوید خداوند او را بى نیاز کند.
مرد فقیر با خود گفت : مقصود او من بودم . سپس به سوى همسرش بازگشت و او را از سخن حضرت خبردار کرد.
همسرش گفت : رسول خدا صلى اللّه علیه و آله هم بشر است (از حال تو خبر ندارد) او را آگاه کن .
آن مرد دوباره به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله شرفیاب گشت و چون حضرت او را دید فرمود: هر کسى از ما بخواهد به او خواهیم داد و هر کس بى نیازى جوید خداوند بى نیازیش سازد. سه بار این تکرار شد و او به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله مى رفت و بر مى گشت . آنگاه رفت و کلنگى عاریه کرد و براى کندن هیزم حرکت کرد و قدرى هیزم آورد و به مقدارى آرد فروخت و آردها را به منزل برد و از آن استفاده کردند. روز بعد هم رفت و هیزم بیشترى آورد و فروخت و. همواره کار مى کرد و مى اندوخت تا خود کلنگى خرید و گردید. آنگاه به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله مشرف گردید و به اطلاع او رسانید که چگونه براى درخواست نزد او آمد و چه جمله اى را از او شنید.
پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله فرمود: که من گفتم : هر که از ما بخواهد به او مى دهیم و هرکه بى نیازى گرداند.

قصه های تربیتی معصومین، فصل اول




تاریخ : چهارشنبه 91/12/30 | 11:54 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شوخى هاى پیامبر صل الله علیه و آله
و مـى فـرمـود: چـند صفت را فرو نگذارم : نشستن بر خاک و با غلامان طعام خوردن و سوار بـر درازگـوش و دوشـیـدن بـز بـه دسـت خـود و پـوشـیـدن پـشـم و سـلام کـردن بـر اطفال .
و وارد شـده کـه آن حـضـرت مـزاح مـى کـرد امـّا حـرف بـاطـل نمى گفت و نقل کرده اند که روزى آن حضرت دست کسى را گرفت و فرمود که مى خـرد ایـن بـنـده را یـعـنـى بـنـده خـدا را.و روزى زنـى احـوال شـوهـر خود را نقل مى کرد، حضرت فرمود: که آن است که در چشمش سفیدى هست ؟ آن زن گفت : نه . چون به شوهرش نقل کرد گفت : حضرت مزاح کرده و راست فرموده سفیدى چـشـم هـمـه کـس بیش از سیاهى است . و پیره زالى از انصار به آن حضرت عرض کرد که اسـتـدعـا کـن بـراى مـن از خـدا بـهـشـت را، فـرمـود کـه زنـان پـیـر داخـل بـهشت نمى شوند پس آن زن گریست ، حضرت خندید و فرمود که جوان و باکره مى شـونـد و داخـل بـهـشـت مـى شـونـد. و حـکـایـت مـزاح آن حـضـرت بـا پـیـره زنـى دیـگـر و بلال و عباس و دیگران معروف است .

منتهی الامال ج 1




تاریخ : سه شنبه 91/12/29 | 11:54 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

در ولادت با سعادت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم
بـدان که مشهور بین علماى امامیّه آن است که ولادت با سعادت آن حضرت در هفدهم ماه ربیع الا وّل بـوده و عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه نـقل اجماع بر آن فرموده و اکثر علماء سنّت در دوازدهـم مـاه مـذکـور ذکـر نموده اند.(33) و شیخ کلینى (34) و بعض افـاضـل عـلمـاى شیعه نیز اختیار این قول فرموده اند. و شیخ ما علامه نورى ـ طابَ ثراه ـ رسـاله اى در ایـن بـاب نوشته موسوم به (میزان السّماء در تعیین مولد خاتم الانبیاء)، طالبین به آنجا رجوع نمایند.
و نـیـز مـشهور آن است که ولادت آن حضرت نزدیک طلوع صبح جمعه آن روزبوده در سالى کـه اصـحـاب فـیـل ، فـیـل آوردنـد بـراى خـراب کـردن کـعـبـه مـعـظـّمـه و بـه حـجـاره سِجّیل مُعَذّب شدند و ولادت شریف به مکّه شد در خانه خود آن حضرت . پس آن حضرت آن خـانـه را بـه عـقـیـل بـن ابـى طـالب بـخـشـیـد و اولاد عـقـیـل آن را فـروخـتـنـد بـه مـحـمـّد بـن یـوسـف ـ بـرادر حـَجـّاج ـ و او آن را داخل خانه خود کرد و چون زمان هارون شد (خَیْزُران ) ـ مادر او ـ آن خانه را بیرون کرد از خـانـه محمّد بن یوسف و مسجد کرد که مردم در آن نماز کنند و در سَنَه ششصد و پنجاه و نُه مـَلِک مـُظـَفَّر والى یـمـن در عـمـارت آن مـسـجـد سـعـى جـمـیـل فـرمود والحال در همان حالت باقى است و مردم به زیارت آنجا مى روند. و در وقت ولادت آن حضرت غرائب بسیار به ظهور رسیده .
از حـضـرت صـادق عـلیـه السـّلام روایـت شـده است که ابلیس به هفت آسمان بالا مى رفت وگوش مى داد و اخبار سماویه را مى شنید پس چون حضرت عیسى ـ على نبینا وآله و علیه السـلام ـ مـتـولد شـد او را از سـه آسـمـان مـنع کردند وتا چهارآسمان بالا مى رفت و چون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم مـتولد شد او را از همه آسمانهامنع کردند وشیاطین را به تیرهاى شهاب از ابواب سماوات راندند، پس ‍ قریش گفتند: مى باید وقت گـذشـتـن دنـیـا و آمـدن قـیـامـت بـاشـد کـه مـا مـى شـنـیـدیـم کـه اهـل کـتـاب ذکـر مـى کـردنـد، پـس عـَمـْروبـن اُمـیـّه کـه دانـاتـریـن اهل جاهلیّت بود گفت : نظر کنید اگر ستاره هاى معروف که به آنها هدایت مى یابند مردم و به آنها مى شناسند زمانهاى زمستان و تابستان را، اگر یکى از آنها بیفتد، بدانید وقت آن اسـت کـه جـمـیـع خـلایـق هـلاک شـونـد و اگـر آنـهـا بـه حـال خـودند و ستاره هاى دیگر ظاهر مى شود، پس ‍ امر غریب مى باید حادث شود. و صبح آن روز کـه آن حـضـرت مـتـولّد شـد هـر بتى که در هر جاى عالم بود بر رو افتاده بود و ایـوان کـسـرى یـعـنـى پـادشـاه عجم بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه ـ که سالها آن را مى پرستیدند ـ فرو رفت و خشک شد و وادى سماوه ـ که سالها بود کسى آب در آن نـدیـده بـود ـ آب در آن جـارى شـد و آتـشـکـده فـارس ـ کـه هـزار سال خاموش نشده بود ـ در آن شب خاموش ‍ شد و داناترین علماى مجوس در آن شب در خواب دیـد کـه شـتـر صـعـبـى چـنـد اسـبـان عـربـى را مـى کـشـنـد و از دجـله گـذشـتـنـد و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسرى از میانش شکست و دو حصّه شد و آب دجله شکافته شد و در قـصـر او جـارى گـردیـد و نـورى در آن شـب از طـرف حـجـاز ظـاهر شد و در عالم منتشر گـردیـد و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهى در آن صبح سرنگون شده بـود و جـمـیـع پـادشـاهـان در آن روز لال بـودنـد و سـخن نمى توانستند گفت و علم کاهنان بـرطرف شد و سِحْر ساحران باطل شد و هر کاهنى که بود میان او و همزادى که داشت که خـبـرهـا بـه او مـى گـفـت جـدائى افـتـاد و قـریـش در مـیـان عـرب بزرگ شدند و ایشان را (آل اللّه ) گفتند؛ زیرا که ایشان در خانه خدا بودند و آمنه علیهاالسّلام مادر آن حضرت گـفـت : واللّه کـه چـون پـسـرم بـر زمـین رسید دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس ، از او نورى ساطع شد که همه چیز را روشن کـرد و بـه سـبـب آن نـور، قـصـرهـاى شام را دیدم و در میان آن روشنى صدائى شنیدم که قـائلى مى گفت که زائیدى بهترین مردم را، پس او را (محمّد) نام کن و چون آن حضرت را به نزد عبدالمطّلب آوردند او را در دامن گذاشت و گفت :
شعر :
اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذى اَعْطانی

هذَا الْغُلامَ الطَّیِّب اَلاَْرْدانِ
قَدْ سادَ فِى الْمَهْدِ عَلَى الْغِلْمانِ

؛حـمـد مـى گویم و شکر مى کنم خداوندى را که عطا کرد به من این پسر خوشبو را که در گـهـواره بـر هـمه اطفال سیادت و بزرگى دارد. پس او را تعویذ نمود به ارکان کعبه و شعرى چند در فضایل آن حضرت فرمود.
در آن وقـت شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز تـرا از جـا بـرآورده اسـت اى سـیـّد مـا؟ گـفـت : واى بـر شـمـا! از اوّل شب تا حال احوال آسمان و زمین را متغیّر مى یابم و مى باید که حادثه عظیمى در زمین واقـع شـده بـاشـد کـه تـا عـیـسـى بـه آسـمـان رفـتـه اسـت مـثـل آن واقـع نشده است ، پس بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده اسـت ؛ پـس مـتـفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم . آن ملعون گفت کـه اِسْتعلام این امر کار من است . پس فرو رفت در دنیا و جولان کرد در تمام دنیا تا به حـرم رسـیـد، دیـد کـه مـلائکـه اطـراف حـرم را فـرو گـرفـتـه انـد، چـون خـواسـت کـه داخـل شـود مـلائکـه بانگ بر او زدند برگشت پس کوچک شد مانند گنجشکى و از جانب کوه حـِرى داخـل شـد، جـبـرئیـل گـفـت : بـرگـرد اى مـلعـون ! گـفـت : اى جـبـرئیـل ، یـک حـرف از تـو سـؤ ال مـى کـنـم ، بـگـو امـشـب چـه واقـع شـده اسـت در زمین ؟ جبرئیل گفت : محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم که بهترین پیغمبران است امشب متولّد شده اسـت ، پـرسید که آیا مرا در او بهره اى هست ؟ گفت : نه ، پرسید که آیا در امّت او بهره دارم ؟ گفت : بلى ، ابلیس ‍ گفت : راضى شدم .

منبع: منتهی الامال ج1 فصل دوم




تاریخ : سه شنبه 91/12/29 | 11:48 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جهاد در اسلام

(حضرت علی علیه السلام) در وصیت به حسنین علیه السلام ، آنها را به مجاهدت سفارش مى فرماید: ((و الله الله فى الجهاد باموالکم و انفسکم و السنکم فى سبیل الله ))   خدا را، در مورد ((جهاد)) با اموال ، جانها، و زبانهاى خویش در راه خدا.
در خطبه دیگر مبارزه با گمراهان را لازم مى شمارد:
((اما بعد... فان جهاد من صرف عن الحق رغبه عنه وهب فى نعاس ‍ العمى و الضلال اختیارا. فریضه على العارفین ، و انا قد هممنا بالمسیر))
سراشیب نابینائى و گمراهى فرو افتاده ، بر رهروان حق لازم است ، ما کمر همت بسته ایم ...
و در جاى دیگر حضرت جهاد را تعمیم مى دهد و بر زن و مرد لازم مى داند که جهاد مردها را بذل مال و جان ، و جهاد زن ها را صبر بر مشکلات و تحمل آنچه از جانب شوهردارى مى بینید بیان مى فرماید.
((کتب الله الجهاد على الرجال و النساء فجهاد الرجل ان یبدل ماله و نفسه حتى یقتل فى سبیل الله و جهاد المراه تصبر على ماترى من اذى زوجها و غیرته ))
خداوند جهاد را بر زن و مرد نوشته است ، جهاد مردها دادن مال و جان و پذیرفتن شهادت در راه خدا مى باشد.
جهاد زنان ، صبر بر مشکلات شوهردارى و غیرت شوهرش مى باشد. با توجه به اینکه تنها راهى که مى تواند مانع تحقق یافتن آرزوهاى زورگویان و استعمارگران شود. ((جهاد)) است ، حضرت مى فرماید:
((و بادروا جهاد عدوکم ))
به جهاد دشمنان خویش مبادرت ورزید.


فلسفه جهاد
فلسفه تشریع جهاد در اسلام بدین جهت است که بساط شرک بت پرستى ، فساد و تجاوز و بیدادگرى از جامعه و زمین بر چیده شود و امت مسلمان در سایه عدالت و آزادى و در محیط دور از گمراهى ، تباهى تبعیض به زندگى توام با مهر و محبت و خلوص بسر برند.
قرآن مى فرماید: ((و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین (15) الله )) با آنها پیکار کنید تا فتنه باقى نماند و دین مخصوص خدا گردد.
یعنى بر ملتى و امتى که شرک و بت پرستى به عنوان آیین حاکم باشد، و در جامعه اى که فساد و انحراف اخلاقى رایج شود، و ظلمت به جاى نور قرار گیرد، و باطن جایگزین حق گردد، این دین یک نوع خرافه و این اندیشه یک نوع بیمارى فکرى است ، که باید به هر قیمت شود آن را ریشه کن ساخت ، تا این بیمارى به دیگران سرایت ننماید.
در آیه دیگر به دنبال اذن جهاد، در بیان یکى از فلسفه هاى جهاد مى فرماید:
((و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا))  
و اگر خداوند (با اذن جهاد) بعضى از آنها را به وسیله بعضى دیگر دفع نکند. دیرها، صومعه ها، معابد یهود و نصارا و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود ویران مى گردد.
بدین معنى که اگر افراد با ایمان و فداکار، ستمگران و مستکبران را به حال خودشان واگذارند و آنها هراسى و خوفى از مردم متدین نداشته باشند، اثرى از دیرها، صومعه ها، و مساجد نخواهد گذاشت ، زیرا ((معبدها جاى بیدارى است ، و محراب میدان مبارزه و جنگ است ، و مسجد در برابر خود کامگان سنگر است )) و قهرا چنانچه دست یابند تمام این مراکز را با خاک یکسان خواهند کرد.
و نیز ویران نمودن مساجد و معابد تنها با تخریب نیست ، و امکان دارد از راه غیر مستقیم ، به وسیله فراهم ساختن سرگرمى هاى ناسالم ، یا با تبلیغات سوء مردم را از مساجد منحرف نمایند، و به این ترتیب آنها را عملا به ویرانه اى تبدیل کنند. 
امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید:
((فو الله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم . الا ذلوا))
به خدا سوگند هر ملتى در درون خانه اش مورد هجوم قرار گیرد هتما ذلیل خواهد شد.
یعنى ملتى که در زمان جنگ به سوى دشمن نشتابند و از رفتن به میدان جهاد اجتناب کنند و مورد یورش دشمن قرار گیرند، شکست خواهند خورد و ذلیل و خوار خواهند شد، و ملتى که با استقبال دشمن بروند و در برابر آنان سر سختى و مقاومت نشان دهند و ضربات کوبنده بر آنها وارد سازند پیروز مى گردند.
در خطبه اى دیگر، بارور شدن درخت دین را یکى از فلسفه ها و ثمرات جهاد مى شمارد.
((و لعمرى لو کنا ناتى ما اتیتم ما فام للدین عمود، و لا اخضر للایمان عود.)) 
به جانم سوگند، اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه اى براى دین برپا نمى شد و شاخه اى از درخت ایمان سبز نمى گردید.
یعنى اگر ما هم ، چون شما از شرکت در میدان جهاد و ترس و هراس داشتیم و از مبارزه با دشمنان اسلام خوددارى مى نمودیم ، نه از دین خبر بود و نه از اسلام اثرى .
و در نیایشى ، هدف و فلسفه توسل به جنگ و جهاد را چنین بازگو مى فرماید:
((اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسه فى سلطان و لا التماس ‍ شى ء من فضول الحطام ، ولیکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک ، فیا من المظلومون من عبادک ، و تقام المعظله من حدودک )). 

پروردگارا! تو مى دانى آنچه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به دست آوریم ، و نه براى اینکه از متاع پست دنیا چیزى تهیه کنیم ، بلکه به خاطر این بود که نشانه هاى از بین رفته دینت را بازگردانیم ، و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم ، تا بندگان ستمدیده ات در ایمنى قرار گیرند، و قوانین و مقرراتى که به دست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى گردد.
یعنى ، خداوندا!
تو خوب مى دانى و شاهدى که ما نه براى غنایم جنگى و نه جهت حفظ ریاست ، به سایه اسلحه پناه بردیم و شمشیر به دست گرفتیم ، که هدف ما زنده نمودن ارزش هاى اسلامى ، برقرارى صلح و صفا مى باشد، تا ستمدیگان آسوده خاطر و فارغ بال زندگى نمایند، و دستوراتت که از یادها رفته و به فراموشى سپرده شده است ، پیاده گردد.

جنگ و جهاد در نهج البلاغه




تاریخ : دوشنبه 91/12/28 | 11:22 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

ابزار و وسائل ساده زندگى‏

فرهنگ ساده زیستى اگر در جوامع بشرى بگونه شایسته‏اى تحقّق یابد مى‏توان با بسیارى ازمشکلات اقتصادى مقابله کرد و در روزگاران سخت آینده که انفجار جمعیّت همراه با کمبود موادغذائى ومحدود بودن امکانات زیستى دامنگیر انسان‏هاست چاره‏اى جز رواج فرهنگ ساده زیستى وجود ندارد.

امام على(علیه السلام) الگوى کامل فرهنگ ساده زیستى بود.

درکمک به همسر، گندم را با آسیاب سنگى آرد مى‏کرد و در کار خانه حضور جدّى داشت.

از لباس‏هاى معمولى که عموم مردم مى‏پوشیدند استفاده مى‏کرد،

روزى به بازار رفت و به لباس فروشان ندا داد که چه کسى پیراهن 3 درهمى دارد؟

مردى گفت : در مغازه من موجود است، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن را خرید و پوشید.

خانه‏اى چون خانه دیگران داشت،

و اسبى یا الاغى که همگان در اختیار داشتند بکار مى‏گرفت و روزى شمشیر خود را فروخت تا مشکل اقتصادى خانواده را حل کند.

هارون بن عنتره مى‏گوید : در شهر خورنق   هوا سرد بود، على(علیه السلام) رادیدم که قطیفه اى برخود پیچیده و از سرما رنج مى‏برد، گفتم از بیت المال سهمى بردار.

امام على(علیه السلام) پاسخ داد :

چیزى از مال شما برنمى‏دارم و این قطیفه را که مى‏بینى برخود پوشانده‏ام آن را از مدینه همراه آورده‏ام. 

نان خشکیده مى خورد که دخترش امّ کلثوم وقتى نان جوین خشک را بر سفره پدر دید اشکش جارى شد.

در اوائل زندگى، شب ها با همسرش برروى پوستینى مى‏خوابید که در روز بر روى آن شتر را علوفه مى‏داد

الگوی رفتاری امام علی علیه السلام ، فصل اول




تاریخ : دوشنبه 91/12/28 | 11:17 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه از قبل...


دکتر عبدالصمد [شافعی]:

جالب است، گویا شما در سیستم شفاعت الهی به دو نوع اذن خدا معتقدید. مگر نگفتید شفاعت به اذن خدا، مورد تأیید قرآن است، پس حالا اگر خداوند به کسی اذن شفاعت داد، شفاعت مجاز واقع شده است، حالا اذن دوم دیگر چیست؟


سلف امیه [وهابی]:

علی عبدالله دوست دارد همه چیز را پیچیده کند. دو تا اذن دیگر از کجای قرآن آورده اید.


علی عبدالله [شیعه اثنی عشری]:

از اینکه می بینم سخنانم هدر نمی رود خوشحال می شوم. ببینید:

در سیستم شفاعت خدا، مالک و صاحب اختیار شفاعت خداست و برای اجرای شفاعت، شفاعت کننده باید اذن در شفاعت کردن داشته باشد اما این کافی نیست زیرا این شخص هر کسی را نمی تواند به میل خود شفاعت کند بلکه شفاعت شونده هم باید مورد اذن و رضای خداوند باشد و با اجازه خدا مورد شفاعت واقع شود. پس یک اذن برای شفیع است و یک اذن هم برای شفاعت شونده.

ادامه دارد...

منبع: حق با کیست؟، ج2 ، ص 21




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 11:10 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

نمازگزار در هر شبانه روز چند بار از آفریدگارش می خواهد که او را به راه راست و درست بدارد، راهی که همه پیامبران و دیگر بندگان شایسته اش بر آن بوده اند.  و از گمراهی که راه بدکاران است دوری می جوید. (هزار و یک کلمه، ج2 ص 277)

پندهای حکیمانه  ص 31




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 11:4 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

صادق آل محمد صل الله علیه و آله فرمود:

به دعا تمسّــک جویید که به هیچ چیز همانند دعا به خداوند نزدیک نمی شوید.

پند های حکیمانه ص 31




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 11:0 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمله:

" الست اخاه فى الهدى و وصیه ".

اشاره به حدیث برادرى على "ع" با پیامبر "ص" و حدیث وصایت حضرت است و این دو حدیث به حدى مشهور و متواتر است که اهل تحقیق، در اغلب مسانید حفاظ و بزرگان مى توانند بیایند.

و جمله: " و اعلم فهر بالکتاب و بالسنن".

اشاره به روایاتى است که در باره علم على "ع" به کتاب و سنت وارد شده است.

حفاظ از پیامبر خدا "ص" در حدیثى که خطاب به فاطمه است نقل کنند که:

زوجتک خیر اهلى اعلمهم علما و افضلهم حلما و اولهم اسلاما.

"من تو را بهترین وابستگان خود به همسرى دادم او، اعلم ایشان است و د رحلم و بردبارى بر آنها برترى دارد و در اسلام بر همه پیشى گرفته است".

و در حدیث دیگر میفرماید:

اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب.

"عالمترین امت من على "ع" است" و در حدیث سوم آمده که:

اعلم الناس بالله و بالناس.

"على از همه مردم به خدا و مردم داناتر است".

و در حدیثى دیگر فرمود: اى على تو را هفت خصلت است، یک به یک شمرد و از جمله فرمود:

و اعلمهم بالقضیه.

"تو داناترین مردم به قضا و داورى هستى".

محب الدین طبرى حدیث را در ج 2 ص 193 "ریا" و در ص 78 "ذخایر العقبى" نقل کند و ابن عبدالبر ج 3 ص 4.."استیعاب" که در حاشیه کتاب "اصابه" چاپ شده از عائشه روایت کند که: على داناترین مردم به سنت پیامبر است. و گنجى در ص 19. "کفایه" از ابى امامه، از پیغمبر "ص" آورده که:

اعلم امتى بالسنه و القضا بعدى على بن ابى طالب.

"على دانشمندترین امت من است به سنت و حدیث من و داناترین ایشان در قضا و داورى است بعد از من".

خوارزمى در ص 49 "مناقب" خود، و شیخ الاسلام حمویى در "فراید" باب 18 از سلمان، از پیامبر خدا "ص" روایت نموده اند که:

اعلم امتى من بعدى على بن ابیطالب.

"داناترین مردم بعد از من على "ع" است".

حفاظ و راویان معتبر حدیث از على "ع" نقل کنند که فرمود: به خدا قسم آیه اى نازل نشد مگر اینکه دانستم در چه امرى نازل شده، و براى چه کسى نازل گشته همانا خداوند به من دلى دانا، و زبانى گویا عطا فرموده است.

و باز از رسول اکرم "ص" روایت شده که: حکمت ده جز است، نه جز آن به على "ع" داده شده و یک جز دیگر بین بقیه مردم تقسیم شده است.

سید احمد زینى دحلان در ج 2 ص 337 "الفتوحات الاسلامیه" خود گوید:

خداوند به على"ع" علم زیادى عنایت فرموده و "نیروى" کشف سرشارى:

ابوالطفیل گوید: على "ع" را در حال خطبه خواندن دیدم که مى گفت:

آنچه مى خواهید از قرآن از من سوال کنید به خدا قسم آیه اى در قرآن نیست مگر اینکه میدانم در شب نازل شده یا در روز، در بیابان بوده یا در کوه، اگر بخواهم،. 7. شتر، از تفسیر فاتحه الکتاب فراهم مى آورم.

ابن عباس گوید که: سرچشمه علم رسول خدا "ص" از علم خداست و علم على "رضى الله عنه" از علم پیامبر خدا "ص" است و من علم خود را از علم على "رض" گرفته ام و علم من و اصحاب پیغمبر خدا "ص" در مقابل علم على "رض" به مانند

قطره اى است از هفت دریا. و گفته شده که:

عبدالله بن عباس بقدرى در فراق على گریه کرد که چشمانش کور شد.

و باز ابن عباس نقل کند که: به على نه دهم علم داده شده، به خدا قسم که در یک دهم دیگر هم با مردم شریک است.

معاویه مشکلات علمى خودرا به على مى نوشت و جواب مى خواست و پس از آنکه على "ع" درگذشت، معاویه گفت:

بامرگ على "ع" علم و دانش از کف رفت.

عمر بن الخطاب پیوسته به خدا پناه مى برد از اینکه مشکله اى پیش آید و على براى حلش حاضر نباشد. از عطا سوال شد که: در اصحاب پیامبر خدا "ص" کسى داناتر از على بود؟ گفت: نه. به خدا کسى را داناتر از او سراغ ندارم.

عبدالله بن مسعود روایت کند که، قرآن به هفت حرف نازل شده و هر یک از حروف را ظاهرى است و باطنى، و على "ع" علم ظاهر و باطن قرآن را داراست.

و ما نظیر این احادیثى که در باره علم على نقل شد در کتب حدیث زیاد مى بینیم که اگر آنها را جمع کنند کتاب ضخیمى را تشکیل مى دهد.

الغدیر جلد 3

 




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 11:9 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت محمد صل الله علیه و آله:

حدیث 51 - دین خداوند - حتی - توسط کسانی که دین ندارند تقویت شود، و در آخر زمان خواری، نسبت ناروا و تغییر قیافه رایج شود و این زمانی است که دانش و زیبائی های ظاهری ظهور نماید و نوشیدن شراب را حلال شمارند.

نهج الفصاحه ص 26




تاریخ : جمعه 91/12/25 | 7:42 عصر | نویسنده : محمــــد | نظر

  • ایران موزه | پاپو مارکت | بک لینک